شب

ساخت وبلاگ
بعضی‌ روزها که عصبانیم " بی‌ دلیل". بعضی‌ روز‌ها که کلافگی، کلاف می‌‌شود دور پاهایم, بعضی‌ روز‌ها که بغض و نفرت سنگینی‌ می‌‌کنند و امانم را می‌‌برند, می‌‌نشینم روی زمین و انتقام دنیا را از خودم می‌‌گیرم. می‌‌نشینم روی زمین و  چاقو به دست، با وسواس, می‌‌کَنم خودم را، زخم می‌‌زنم.  بعضی‌ روز ‌های آشفتگی، خراب می‌‌کنم هر آنچه آجر به آجر ساخته ام. شبیه لگو‌های کودکی انگار. یکهو، بی‌ خبر، بی‌ دلیل, ول می‌‌کنم، رها می‌‌کنم، نه،لج می‌‌کنم، با همه, با زندگی‌ ام , با خودم بیشتر گمانم اما. بعضی روزهای بی حوصلگی، پرت می‌ شوم توی آبیِ‌ عمیقِ تاریک و عوض شنا غرق می‌‌شوم. انگار که سال هاست مرده باشم. + نوشت شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : مدت,هاست,اینطوریم,آقای,دکتر, نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:58

چند خاطره، نه، تصویر هست که مانده میان ذهنم. هر بار که آمده‌ام بگویمشان، بنویسمشان، نچرخیده زبانم، لرزیده دستم، قلبم. اولیش آن‌ موقع بود که بر می‌‌گشتم از اصفهان، برای آخرین بار. نشسته بودم توی ماشین، آرنجم را گذاشته بودم لبه پنجره و سرم را تکیه داده بودم. نور خورشید در حال غروب افتاده بود روی صورتم و ماشین می‌‌لغزید میان خیابان ‌های شهر و بغض خفه‌ام می‌‌کرد, راستش آن‌ بغض را قورت دادم. بار دومش فرودگاه استانبول بود، در راه آمدن. پنج و نیم صبح نشسته بودم رو به نمای تمام شیشه ای گیت پرواز و شهرِ در حال بیدار شدن را نگاه می‌‌کردم. آدم‌ها و خیابان‌ها کم کم جان می‌‌گرفتند و خورشید خودش را یواش یوا شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : دلم,تنگ,نشده,است, نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 114 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:58

یادداشت را که خواند، گریه افتاد. نشسته بودیم روی صندلی‌ ‌های داخل کافی‌ شاپ و زل زده بود به باران پشت پنجره. صاحب مغازه که سفارش مان را آورد و قوری چای را گذشت بینمان. دست کردم توی جیب کیفم و کادوی تولدش را با یادداشتی که نوشته بودم گذاشتم روی میز. نامه را که باز کرد، شروع کرد به اشک ریختن. برایش نوشته بودم که می‌‌خواهم همه لحظه ‌های با هم بودنمان را ثبت کنم، همه لحظه‌های به ظاهر بی‌ اهمیت و روز مره را، همه را، با همه جزئیات، برایش نوشته بودم که می‌‌خواهم این لحظه را ثبت کنم. باران پشت پنجره، بخاری که از دهانه قوری چای بلند می‌‌شود، صدای آرام موسیقی کافی‌ شاپ و صورتش را، در همین لحظه، همین حال شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : این,یادداشت,قدیمیست, نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 105 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:58

زمانش را یادم نیست، مدرسه نمی رفتم ذهنم را قالب گرفته باشند با تاریخ و روز و ماه. حساب که می کنم سه، چهار ساله باید بوده باشم. چند تصویر گنگ است، داستان هم نمی شود، نامفهوم. شاید هم همه اش خواب بوده، تصاویر درهم. شاید هم صدا بوده و بعد تصاویر را ساخته است ذهنم. می دانید ذهن است دیگر، باید سر در بیاورد از کار جهان. شاهد نیابد، می سازد خودش. ایستاده بودیم در خیابان, با مادرم. ردیف بلند تلفن های زرد را یاد مانده . میانه دهه شصت بود، تلفن نبود در خانه ها. ایستاده بودیم درون باجه و نگاه بی حوصله ام را لابد دوخته بودم به زیر طاقچه فلزی باجه، که زد. دود را یادم نیست، آتش را یادم نیست، صداها را یادم ه شب...
ما را در سایت شب دنبال می کنید

برچسب : گور,پدر,جنگ,اقایان,گور,پدر,جنگ, نویسنده : dsleeplessinboston0 بازدید : 121 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:58